محل تبلیغات شما



مامان ميگه خيلي نگرانتم نصفه شبي تنها تو شهر غريب ميخواي چطوري برگردي؟ ولي باشه برو

امروز روپوش سفيدارو پوشيديم رفتيم بخش هاي اطفال و پريو آشنا شديم باهاشون و خيلييي چيزا 

ياد گرفتم. 

بعد اطفال كه رفتيم پريو يه استادي اومد، واي از همه لحاظ عاااالي بود. ٣٩ سالشون بود،

با اخلاق، با شخصيت ، كلا بخوام بگم جنتلمن. خيليم جدي بودن. دست يكي از پسرا تو جيب

روپوشش بود، گرفتن دستاشو آوردن از جيبش بيرون ، گفتن من جلو بابام تا حالا تو اين سن

پامو هم دراز نكردم .اين چه مدل ايستادنه جلو بزرگتر و اينا:)

 كارشون هم عالي بود به نظرم تو چند تا كيسي كه ديديم تو اون بخش. اگه كسي خواست بره 

مطبشون براي كارهاي پريو(ايمپلنت، بعضي جراحي ها و پيوند لثه و ) اسمشون دكتر مهدي اخلاص مند بود.

هرچي بگم كم گفتم

من افسرده و ناراحت و فاز غصه و اينا نيستم ولي آدماي اطرافم منو داغون مي كنن نميذارن از لحظاتم لذت ببرم واقعا زندگي كردن با يه آدم دو قطبي كه نارسيسيم حاد داره خيلي وحشتناكه. كاش من هيچوقت مثل اون نشم دارم همه تلاشمو ميكنم كه مثل اون نشم كه بچه هام مثل من نشن.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

زندگی مسیح بـــــــــــــــــــوکس ایــــــــــران